جدول جو
جدول جو

معنی دردی کش - جستجوی لغت در جدول جو

دردی کش(دَ بُ دَ / دِ)
دردی کشنده. دردکش. شرابخور. دردآشام. دردنوش. دردخوار:
دردی کش عشق و دردپیمای
اندوه نشین و رنج فرسای.
نظامی.
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم
با خرابات آشنائیم از خرد بیگانه ایم.
سعدی.
سعدیا صاف وصل اگر ندهند
ما و دردی کشان مجلس و درد.
سعدی.
حافظم درمجلسی دردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می کنم.
حافظ.
حافظار بر صدر ننشیند ز عالی مشربی است
عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیست.
حافظ.
غلام همت دردی کشان یک رنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند.
حافظ.
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند.
حافظ.
پیر دردی کش ما گرچه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدائی دارد.
حافظ.
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقۀ دردی کشان خوشخویم.
حافظ.
دردی کشان عشق چو سازند بزم خویش
الماس در پیالۀ زهری فروکنند.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دردی کش
پیمانه کش، میخواره، میخوار، میگسار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دردکش
تصویر دردکش
کسی که درد شراب را بخورد، دردخوار، دردی خوار، دردآشام، شراب خوار، باده خوار، شراب ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریاکش
تصویر دریاکش
کسی که شراب بسیار بخورد و مست نشود، دریانوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردم کش
تصویر مردم کش
آدم کش، قاتل، خون ریز
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ وَ)
آنکه کرجی کشد. آنکه طنابی به کمر بندد و به موازات ساحل حرکت کند تا کرجی را برخلاف جریان آب ببرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
دریاکشنده دریانوش. که شراب بسیار تواند نوشید. که بس شراب تواند خوردن، کنایه از شرابخواری که دیر مست شود. (برهان). کنایه از شراب خواری است که زود مست نشود. (انجمن آرا). کنایه از شرابخواره که بدیر مست شود و این مقابل تنک شراب است. (آنندراج) :
در صف دریاکشان بزم صبوحی
جام چو کشتی کش خرام برآمد.
خاقانی.
همه دریا کش و چون دریا سرمست همه
طبع با می چو صدف با گهر آمیخته اند.
خاقانی.
دریاکشان کوه جگر بادۀ به کف
کز تف به کوه لرزۀ دریا برافکند.
خاقانی.
بس زر رخسار کان دریاکشان سیم کش
بر صدف گون ساغر گوهرفشان افشانده اند.
خاقانی.
به انصاف دریاکشانند کآنجا
ز جور نهنگ عنا می گریزم.
خاقانی.
کو ساقی دریاکشان کو ساغر دریانشان
کز عکس آن گوهرفشان بینی صدف سان صبح را.
خاقانی.
تشنگانی که ز جان سیر شدند از می عشق
دل دریاکش سرمست چودریا بینند.
خاقانی.
بهر دریاکشان بزم صبوح
کشتی زرنگار بندد صبح.
خاقانی.
ساقی دریاکشان آخر کجاست
ساغر کشتی نشان آخر کجاست.
خاقانی.
پیش دریاکشی چو خاقانی
یاد شه گیر و کشتی زرکش.
خاقانی.
یک گوش ماهیی بده ازمی که حاضرند
دریاکشان ره زده عطشان صبحگاه.
خاقانی.
در مجلس وصالت دریا کشند مستان
چون دور خسرو آید می در سبو نماند.
میرخسرو (آنندراج).
شوق دریاکش و در شیشۀ کم ظرف فلک
آنقدر خون جگر نیست که یک جام شود.
صائب (از آنندراج).
برنیارد سرمه دان دریاکشان را از خمار
دیدۀ آهو چه تسکین دل مجنون دهد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَدَ / دِ)
کرایه کش. مکاری. (یادداشت مؤلف) :
جواب گویم اگر پرسیم که آن خر کیست
خری کری کش ابلیس و قوم لعنهمو.
سوزنی.
رجوع به کرایه کش و مکاری شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ)
دردی نوشنده. دردنوش. دردآشام. دردخور. دردی کش. در بیت ذیل از مولوی معنوی منقول در آنندراج دردی نوشت آمده است:
گاهی اسیر صومعه گاهی اسیر بتکده
گه رند دردی نوشتم گه شیخ و گاهی صوفیم.
که توان گفت دردی نوشت تلفظی است از دردی نوش، و یا صورتی از ’دردی نوش توام’ و نیز می توان آنرا تصحیفی از دردی نوشیم دانست به معنی ’دردی نوشی هستم’
لغت نامه دهخدا
(خِ)
کشندۀ مردم. آدمکش. قاتل. جلاد. میرغضب:
ز پرده به گیسو بریدش کشان
گرفتار در دست مردم کشان.
فردوسی.
ز نیکی جدا مانده ام زین نشان
گرفتار در دست مردم کشان.
فردوسی.
همی بود گرسیوز بد نشان
ز بیهودگی یار مردم کشان.
فردوسی.
ز مردم کشی ترس باشد بسی
زمردم خوری چون نترسد کسی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ / کِ)
عمل دردی کش. دردآشامی. دردنوشی. شراب خوارگی:
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(کِ)
صورت یونانی شده کلمه دادیک است که برخی آنان را با تاجیک های قرون بعد تطبیق میکنند کلیه اینان مردمان مشرق و یا شمال و مشرق ایران بودند. (ایران باستان ج 1 ص 733 و ج 2 ص 1473)
لغت نامه دهخدا
(دَ شُ تَ / تِ)
دردکشنده. کشندۀ درد. کسی که تا ته پیاله و درد شراب را می نوشد. شرابخوار. باده پرست. (ناظم الاطباء). دردنوش. دردآشام:
من زآن گره گوشه نشین نی دردکش نی میوه چین
می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته.
خاقانی.
درد غم بایدم نه صاف طرب
زآنکه با دردکش قرین باشم.
خاقانی.
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
در سرکار خرابات کنند ایمان را.
حافظ.
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر می کند این، من چکنم.
حافظ.
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست.
حافظ.
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با دردکشان هرکه درافتاد برافتاد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
آنکه افراد آدمی را بکشد جلاد میرغضب: ز پرده بگیسو بریدش کشان بر روز بانان و مردم کشان. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده کش
تصویر مرده کش
کسی که شغلش بردن مردگان بگورستان است
فرهنگ لغت هوشیار
شکار دزد کش چنانست که عده ای آهسته و مخفیانه خود را بشکار - که در حال خفتن است - میرساند و آنرا صید میکند ماهرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دود کش
تصویر دود کش
نفس کش، دود آهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردی نوش
تصویر دردی نوش
درد نوش درد آشام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا کش
تصویر دریا کش
شرابخواری که دیر مست شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد کش
تصویر درد کش
کشنده درد، درد آشام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریاکش
تصویر دریاکش
((دَ کِ یا کَ))
دریاکشنده، شراب خواری که دیر مست شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دردکش
تصویر دردکش
((دُ کِ))
کسی که شراب را تا ته پیاله با درد می نوشد، شراب خوار، باده خوار، شراب ساز
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام ارتفاعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی